و من چون بغض کوری در گلوی اصفهان ماندم

تو همچون دیگران رفتی، ولی من هم‌چنان ماندم
چنان که آمدم تا انتهای داستان ماندم

مرا تنها رها کردی شبی و بی‌خبر رفتی
بلاتکلیف من بین زمین و آسمان ماندم

تو را گم کرده‌ام آن‌گونه که گم کرده‌ام خود را
نشانی نیست از تو آن‌چنان که بی‌نشان ماندم

تو را صد حنجره آواز تا شیراز با خود برد
و من چون بغض کوری در گلوی #اصفهان ماندم

تو با اسب سفید بال دار آرزو رفتی
و من با چرخش کالسکه در #نقش_جهان ماندم

نه حالا، بلکه عمری با دل من این‌چنین بودی
نبودی هر زمان بودم، نماندی هر زمان ماندم

به اخم خود به من گفتی که از پیشم برو! رفتم
ولی با چشم‌هایت لحظه‌ای گفتی بمان! ماندم

اگر بار گران بودی... اگر نامهربان بودی...
تو گفتی می‌روی اما من ای نامهربان ماندم!

شعر از: علی ثابت قدم
دیدگاه ها (۱۴)

آن گلی را که خلایق بارها بو کرد‌ه‌اند

چرا شمر را لعنت میکنیم

نماهنگ وداع

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط